
به گزارش «راهبرد معاصر»؛ اظهارات تام باراک، فرستاده آمریکا در سوریه و لبنان و سفیر واشنگتن در ترکیه با توجه به نکات و موارد بحثبرانگیزی که در آنها وجود دارد و آشکار کردن پیشینه رویکردهای آمریکاییها در زمینه موضوعات منطقه، همچنان واکنشهای بسیاری برمیانگیزد، زیرا نشاندهنده نداشتن بینش و درک واقعی از ماهیت اوضاع و بحرانهای موجود در غرب آسیاست.
واقعیتها و تحولات به وضوح با ادعای واشنگتن در تضاد هستند و برجستهترین نمونه، ریاست شخص ترامپ بر به اصطلاح «شورای صلح» در غزه است
اظهارات باراک نمونه بارزی از سردرگمی راهبردی آمریکا، چه از نظر دیدگاه و چه در نحوه برخورد با موضوعات منطقه و نتیجه تعصب ساختاری آمریکا و ارتباط نزدیک با رژیم صهیونیستی و توطئه صهیونیسم است. این تعصب مداوم و دائمی نشان دهنده بیش از 6 دهه شکست قطعی واشنگتن در دستیابی به راهحلهایی است که با سیاستهایش در منطقه سازگار باشد.
فارین افرز در گزارشی نوشت، غرب آسیا جایی است که بیشتر رؤسای جمهور آمریکا از ورود به آن اجتناب میکنند، اما ناگزیر خود را در باتلاق درگیریهایش گرفتار میبینند.
باراک نیز به نوبه خود در مصاحبهای با اسکای نیوز عربی مدعی شد: اگر بازه زمانی از سال ۱۹۴۶ میلادی به بعد را در نظر بگیریم، حدود ۹۳ کودتا یا عملیات تغییر رژیم انجام دادهایم و همه آنها شکست خوردهاند. بنابراین، دونالد ترامپ رئیس جمهور و مارک روبیو، وزیر امور خارجه آمریکا از تغییر رژیم حمایت نمیکنند، بلکه حامی راهحلهای منطقهای هستند که به خود منطقه واگذار شود.
وی که در اجلاس غرب آسیا و آفریقا در مؤسسه میلکن ابوظبی صحبت میکرد، افزود: با دشوارترین منطقه جهان روبرو هستیم و باید واقعبین باشیم. تحولات مذهبی و حتی هفت جنگ صلیبی نتوانستند مناقشات منطقه را حل کنند. بنابراین، باور به اینکه میتوان آنها را در مدت دو سال حل کرد، واقعبینانه نیست و بنابراین ترامپ به دیپلماسی عملگرایانه روی آورده است. مشکل نه تنها سیاسی، بلکه در تلاش برای تحمیل مدلهای غربی بر جوامع قبیلهای نیز نهفته است.
باراک با بیان این ادعا که ترامپ خواستار توقف وضعیت تحمیلی و سرازیر کردن رونق به منطقه به عنوان تنها راه حل است، توافقنامههای ابراهیم را الگوی رویکرد جدید خواند و با تأکید بر پیچیدگیهای تاریخی منطقه و دشواری یافتن راهحلها گفت: تصمیم آمریکا در کاهش دخالت های منطقه ای است.
با وجود این، واقعیتها و تحولات به وضوح با ادعای واشنگتن در تضاد هستند و برجستهترین نمونه، ریاست شخص ترامپ بر به اصطلاح «شورای صلح» در غزه، علاوه بر دخالت فرماندهی مرکزی آمریکا در صحنه عملیات از غزه تا لبنان و سوریه است.
باراک همچنین از این واقعیت غافل است کاری که رئیسش ترامپ انجام میدهد چیزی جز مدل جدیدی از تحمیل نیست، حتی اگر این بار در پوشش ادعایی اقتصادی و توسعهمحور باشد. به نظر میآید رویکرد مردی که پشت ایدههای «ریویرا» و مناطق اقتصادی است، چیزی جز سادهسازی سطحی موضوعی نیست که خود باراک ادعا میکند هزاران سال نتوانسته به آن بپردازد.
این همان چیزی است که مقاله فارین افرز تأیید میکند، جایی که مینویسد: ترامپ واشنگتن را از غرب آسیا خارج نکرد، بلکه با ایدهآلگرایی کمتری با منطقه برخورد کرد؛ مواضعش کاملاً مبتنی بر عملگرایی و ترجیح سیاست قدرت بود. ترامپ جهان را به برندگان و بازندگان تقسیم کرد و قاطعانه در کنار برندگان ایستاد و از آنجایی که به رژیم صهیونیستی اهمیت می دهد، اجازه دارد هر کاری میخواهد انجام دهد.
بنابراین تصویر کاملاً واضح میشود؛ رژیم صهیونیستی هر کاری میخواهد انجام میدهد، سپس ترامپ از راه میرسد تا در «کار کثیف» رژیم صهیونیستی سرمایهگذاری کند و چیزی پیشنهاد میدهد که به آن «تحمیل رفاه» میگویند؛ یا به عبارت دقیقتر، مجبور کردن کشورهای منطقه به توسل به آمریکا، گروگان شدن در برابر سیاستها و منافعش، در ازای نوعی «رفاه حسابشده» که مانند هویج عمل میکند، در حالی که چماق رژیم صهیونیستی همچنان ابزار همیشگی در منطقه است.
اتخاذ این رویکرد دوگانه به وضوح نشان میدهد هیچ چیز جدیدی در سیاست آمریکا وجود ندارد و شکست راهبردی واشنگتن در منطقه همچنان ادامه دارد. علاوه بر این، رویکرد ترامپ، بر اساس پیشینه اش به عنوان تاجر و پیمانکار، صرفاً تلاش دیگری برای افزودن به این مجموعه از شکستهای راهبردی است.
هسته اصلی درگیری در منطقه، موضوع فلسطین است و آن، موضوع اصلی ملتهای عربی و اسلامی یا به قول خود باراک، «2 میلیارد مسلمان» است
در این زمینه فارین افرز نوشت: ترامپ اوضاع غرب آسیا را آرام کرد، اما مشکل را حل نکرد. صلح در فلسطین محقق نشده، برنامه هستهای ایران از بین نرفته و جهان عرب همچنان از تعادل نداشتن سیاسی رنج میبرد. در منطقهای که اوضاع اغلب بدتر میشود، هنوز چیزهای زیادی وجود دارد که میتواند فرو بریزد.
در واقع، تمام کاری که ترامپ انجام داده، افزایش عوامل مؤثر در فروپاشی است؛ همه عرصهها شکننده هستند و آتشبسها همچنان متزلزل و ناپایدارند. حتی در صحنه سوریه، جایی که رئیس دولت موقت تقریباً همکاری کاملی با واشنگتن نشان میدهد، شاهد افزایش تنشها هستیم و اصطکاکهای ناشی از تهاجم رژیم صهیونیستی به خاک سوریه به حوادث خونینی تبدیل میشود که به تازگی حتی طرف آمریکایی را در پالمیرا نیز تحت تأثیر قرار داده است.
این حقیقت را خود باراک در مصاحبههایش اعتراف کرد زمانی که گفت، رژیم صهیونیستی نمیتواند با توجه به یهودستیزی ای که در سراسر جهان در حال گسترش است، به مقابله با 2 میلیارد مسلمان ادامه دهد.
این موضوع تأیید میکند مشکل عمیقی که آمریکا را با رویکردهای مختلف خود، ازجمله رویکرد واقعبینانه ترامپ، قادر به ارائه راهحلهای پایدار در منطقه غرب آسیا نکرده است، در ارتباط ویژه و عمیق واشنگتن با رژیم صهیونیستی و بیتوجهی آن به حقوق مردم منطقه، بهویژه فلسطینیان و جانبداری کامل از رژیم صهیونیستی با تمام اقدامات تجاوزکارانهاش در منطقه نهفته است.
ناتوانی دولتهای متوالی آمریکا در درک این موضوع که هسته اصلی درگیری در منطقه، موضوع فلسطین است و آن، موضوع اصلی ملتهای عربی و اسلامی یا به قول خود باراک، «2 میلیارد مسلمان» است، این دولتها را در وضعیت ناتوانی دائمی در ارائه راهحلهای واقعی و پایدار نگه میدارد.
با توجه به تحولات شتابان بینالمللی، حرکت نظام جهانی به سمت چندقطبی شدن، ظهور جریانهای آمریکایی طرفدار سیاست «اول آمریکا» و خصومت فزاینده علیه رژیم صهیونیستی و آمریکا در بخشهای بزرگی از جهان، به نظر میآید واشنگتن تا زمانی که به جانبداری مطلق خود از رژیم صهیونیستی ادامه دهد و تا زمانی از مواجهه با واقعیتهای میدانی و الزامات راهحل دائمی مبتنی بر بازگرداندن حقوق مردم منطقه به سرزمین خود و قادر ساختن آنها به سرمایهگذاری مستقل منابع و انرژی و به شیوهای که منافع مردمشان را در وهله نخست در نظر بگیرد اجتناب کند، در موقعیت پرخطری برای منافع منطقهای خود قرار دارد.